تهران در بحران
اینجا تهران؛ صدای جمهوری درد و اندوه... شهر دود و اندود ... انباشت خلق انبوه! شهر پر از امکانات بی امکان! جایی که در آن چراغ های قرمز حکومت می کنند و هیچکس به کسی ربطی ندارد.
گاهی آنچنان نزدیک پدیده کلاسیک فقر و ثروت را لمس می کنی که باورت نمی شود انسانیت زنده است. بگذار بگذریم از کلیشه ها و از رویش برج های چندین و چند طبقه و به موضوع دیگری برسیم، به یک فصل مشترک: ارزش ها
اگرچه اینجا همه ارزش های مشترکی ندارند، اما همه به طور مشترک برای خودشان ارزش هایی دارند. ارزش هایی که از فردی به فردی دیگر، فرقه ای به فرقه دیگر، محله ای به محله دیگر، طبقه ای به طبقه دیگر و از نسلی به نسلی دیگر متفاوتند و گاه متضاد. این ارزش ها برای همه حتی در زمان های مختلف تغییر پیدا می کنند و حس می کنم حرف زوپانچیچ تبیین عینی این بحث باشد: اصلاً خصلت ارزش هاست که همواره دچار بحران باشند. بحران...
چندی پیش فیلم مستندی می دیدم به نام «دماغ به سبک ایرانی» که به مساله عمل جراحی زیبایی بینی در بین ایرانیان می پرداخت. فارغ از میزان آمار و ارقامی که بیان می کرد ابتدای فیلم دو صحنه فوق العاده نشان داد که برای همیشه در ذهنم ماندگار خواهد شد. یک فیلم واقعی از جنگ ایران و عراق روی تصویر آمد و یک سرباز ایرانی در حین جنگیدن از ناحیه سر گلوله خورد و کشته شد؛ صحنه ای که بعد از آن به نمایش درآمد تصاویری از دخترها و پسرهای جوانی بود که در یک پیست اسکی تفریح می کردند که تا حدودی در جامعه ایرانی آن رفتارها نامتعارف هم بودند.
این تصاویر مرا یاد کتاب تئوری انقلاب های کوهن و بحث استحاله ارزش ها انداخت. ارزش های جامعه ایرانی از کجا به کجا رسیده است؟ من نمی خواهم روی این دو ارزش ابزار سنجشی بگذارم و آنها را به خوب و بد تقسیم کنم، اما بیشک با یک مقایسه اجمالی می توان پی برد که در جامعه ما ارزش ها استحاله شده اند و این یک بحران برای عده ای است که با ارزش های دهه 60 خو گرفته اند و شاید ابزار زیست مادی آنها هم بسته به همان ارزش های معنوی است.
به هر روی اینجا تهران است... شهری که نمود واقعی این بحران و استحاله ارزش ها را به خوبی می توان دید.